loading...

صالحه

Content extracted from http://meplus.blog.ir/rss/?1746910033

بازدید : 761
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 18:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

هشدار! این پست بیشتر به درد "دخترخانم‌ها و کلا خانم‌ها! چه مجرد چه متاهل" می‌خوره. لطفا آقایون محترم اگر این پست رو می‌خونند، خیلی تو نخِ قضیه نرن. سپاسِ فراوان.
ا ین خانم عزیز رو می‌بینید؟ ایشون کلوئی هستند.۲۷ سالشونه و همین ابتدا ازشون عذرخواهی می‌کنم که مجبور شدم به احترام دوستانم، لباسشون رو اصلاح کنم.

من چندساله کلوئی رو فالو می‌کنم. از این مدل مادرها هم توی اینستا کم نیست ولی ایشون خیلی ویژه است. به دلایلی که حالا میگم.
هر وقت هم من درمورد کلوئی با دوستام حرف می‌زنم، اونا میگن: "ما نمی‌دونیم اینا از چی ساخته شدند، فولادزره‌اند، چی‌ان که اینقدر توان دارند! ما که تو همین دوتاش هم موندیم."
دوست داشتم به بهانه کلوئی در مورد یه سری چیزا با هم گپ بزنیم. توی این پستِ اول یه ذره با کلوئی آشنا میشیم.
کلوئی خانم از وقتی ۱۴ ساله بوده با شوهرش که ۱۷ سالش بوده با هم دوست بودند و ۵ سال بعد ازدواج می‌کنند.(احتمالا اونا هم یه ابتکار‌خانم دارند که به ازدواج در سنین پایین میگه کودک همسری:)) خیلی زود هم بچه‌دار میشن و الان بچه‌ها، ۸، ۷، ۶ و ۵،۵،۵ ساله اند. یعنی آخریش یه سه قلو!😍
الان هم که دوقلو بارداره! هفته ۱۳.😐😅
کلوئی اینا ساکنِ حومهِ شهرِ پرث استرالیان. سبک خونه و زندگی‌شون مینی‌مالیستی هست و گیاهخوارن. بچه‌هاش هوم اسکول هستند و یه کسب و کار اینترنتیِ کوچولو هم دارن و تا جایی که من می‌دونم خیلی هم اهل کمک گرفتن از پدر و مادراشون نیستن چون خونه‌هاشون از هم دوره.
بارداری‌های چندقلوی کلوئی لقاح مصنوعی بوده و سه قلوهاش رو سزارین کرده، سه تای اول هم طبیعی بودند. به بچه‌هاش شیر نداده چون نمی‌تونسته. از قضا زایمان سه قلوش خیلی هم سخت بوده و بچه‌هاش رو ۲۸ هفته به دنیا آورده.😥
شوهرش هم توی خونه خیلی کمکش می‌کنه. خیلی!!! جوری که آدم با خودش میگه پس این کار و زندگی نداره! منم نمی‌دونم. شاید واقعا نداره!🙄
در واقع چیزی که اصلا در موردش صحبت نمی‌کنند و دوست ندارند صحبت کنند، منبع درآمدشونه. ولی در کل اگر اونا از یارانه و سوبسید دولت به خاطر بچه‌هاشون برخوردار باشن، بازم با وجود اینکه خونه اونجا قیمتی نداره ولی تا الان چندبار اثاث‌کشی کردند!🙄 تازه به فرض خرپول بودنِ اونا، من چیز خاصی نسبت به زندگی بقیه کسانی که مثل اونا هستند ندیدم.🤔 حتی به نظرم ساده‌تر هم زندگی می‌کنند. دیگه آخرِ آخرش دوتا کالسکه دوقلو و یه ماشین ون هست که واقعا قابل توجیه هست. 😏🤔
دیگه اینکه کلوئی بچه‌ دوست داره و در عین اینکه خونه‌ش نظم خاص خودش رو داره ولی اصلا حساس نیست. بیشتر عکس‌هاشون رو هم در بیرون منزل می‌اندازند چون طبیعتا خونه‌ با ۶ تا بچه کن فیکونه.🤪 عکس‌های پیج شوهرش طبیعی تره ولی پیج خودش رنگین‌کمانی‌ترین پیج اینستاگرامه.🌈
کلوئی یکی دوسال پیش می‌گفت ۶ تا بچه دیگه بسه و الان هم خودش گفته که لوله‌های رحمی‌ش رو بسته بوده اما حدود ۷-۸ ماه پیش یه دکتر خوب پیدا می‌کنه و عمل بازگشتی رو انجام میده. یک ماه هم دوره نقاهتش طول می‌کشه.😮 از این نظر واقعا جای تحسین داره که اینقدر سختی می‌کشه و یه جورایی هم قابل هضم نیست برای ما.🤔
همه‌ی این‌ها رو که بذارید کنار هم، همین که الان کلوئی ۸ تا بچه زیر ۸ سال داره!!!!! اونو تبدیل به یک سوپرمامان می‌کنه.💎
لابد شما هم توی ذهنتون کلی فکر در مورد کلوئی می‌کنید. یکی از مهم‌ترین اون فکرا اینه: فکر کنم دیگه بدنش داغون شده! بیچاره تا الان پوکیده با ۶ تا بچه!
یکی دیگه از اون فکرا اینه: خیلی سخته!!! چون شوهرش کمکش می‌کنه، تونسته اینطوری بچه بیاره.
راستش خیلی چیزا هست که دوست دارم با هم درموردش حرف بزنیم. منتها فقط نظر من مهم نیست. بیشتر به مشارکت شما بستگی داره. just if you like it :)

بازدید : 660
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 11:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

دیشب
زن دایی یهو خیلی جدی شد و گفت: گوش بده می‌خوام نصیحتت کنم. 👊
گفتم: من عاشق نصیحتم. بگو زن دایی... 😍
_ نه حواست به من باشه.☝️
_ کامل حواسم بهته. بگو...😍
_ یه ذره فاصله بگیر قشنگ گوش کن!!✋
_ باشه.😍
_ خیلی مهمه. قشنگ تو اون مغزت، تو اون کله‌ات فرو کن.👊
_ باشه.😍
_ صالحه هر چند تا بچه‌ می‌خوای بیاری تا ۳۴ سالگی بیار. من هر ۵ سال یک دونه بچه آوردم و الان مثل چی پشیمونم... 😔

نگفتم بهش که خودم هر بار که تجربیات کانال دوتاکافی‌نیست رو می‌خوندم چقدر وسوسه می‌شدم بعدی رو هم بیاریم.😐
نگفتم که بیشتر از یک ماهه دارم فکر می‌کنم چه ایرادی داره تو سال دوم شیردهی، یه بچه دیگه بیاریم. حالا یعنی اینقدر شیر به شیر بده؟😑
منی که چند ماه قبل اینقدر اعصابم از دیدن مادرهایی که بچه پشت هم می‌آوردند، خرد میشد، حالا دیگه نمی‌تونم جلوی میل خودم به داشتن بچه بیشتر مقاومت کنم.😥
منی که چند ماه قبل توی گروه دغدغه‌های مادرانه همش می‌گفتم: چه ایرادی داره بچه رو با دستمال مرطوب تمیز کنی، لازم نیست بشوریمش چون کمر خودمون آسیب می‌بینه، همین منم که الان طرفدار پوشک‌های اقتصادی و محیط زیستی چندبار مصرف شدم؟؟؟؟😖

همین منی که امروز نشسته بودم پیش شوهر و داشتم دفتر برنامه‌ریزی بلند‌مدتم رو بهش نشون می‌دادم و می‌گفتم: چه لزومی‌داره طبق این پیش بریم؟ تا ۳۷ سالگی فقط ۶ تا بچه؟🙄
بعد شروع کردم به خیال بافی...🥰
اینکه: اگه امسال سومی‌مون به دنیا بیاد... سومی‌مون دو قلو باشه🤩🤩... وای!!!
شایدم سه قلو باشه!!! واااااای!🤩🤩🤩 من یهو مامان چهارتا، پنج تا نی‌نی میشم.😍
بعدش این نی‌نی‌ها توی خونه می‌گردن... وول می‌خورن. خیلی نانازن. خیلی جیگرن... بازی می‌کنن...💗💗💗💗
گفتم: بیا بهش فکر کنیم. شاید شد. برو یه گونی سنجد بخر من بخورم، چند قلو به دنیا بیاریم...😅

راستش دیگه به کلاس تیراندازیم فکر نمی‌کنم. به فایل‌های بورس که باید گوش بدم هم فکر نمی‌کنم. چون لب‌تاپ رو دادم تعمیر، انگار استرسش رو هم ندارم دیگه...

به این فکر می‌کنم که وقتی همه‌چیز طبق برنامه‌ریزی پیش میره و برگه‌های ثبت ریتم دوهفتگیم رضایت بخشه، واسه چی بترسم؟ مگه اون روزی که تو سال ۹۵ اون برگه برنامه‌ریزی بلند‌مدت رو نوشتم فکرشم می‌کردم که با وجود دوتا بچه از اون روزم چقدر اکتیوتر و پویاتر و منظم‌تر و بهترم؟

بازم رسیدم به همون فلسفه‌ای که تو زندگیم بهش رسیدم.
من وظیفه‌م اینه که ظرفم رو به اندازه بی‌نهایت بزرگ کنم. که اگر خدا به اندازه بی‌نهایت بهم عمر داد، بی‌نهایت رشد کنم. هر لحظه، هر چقدر که می‌تونم به روحم وسعت بدم. برای همین هر لحظه پتانسیل اینو داره که بی‌نهایت بهشت (یا جهنم) تو دلِ خودش پنهان کنه.

خدایا! آرزوهای من خیلی بزرگه. خیلی بی‌نهایته.
خدایا! یه تصویری توی ذهنم ساختم از اون زمانی که پیش مادر می‌نشینم، تمام انس و توجه من به سمت توست.
خدایا! تویی که همه‌ی افکار و تصاویر توی ذهن ما رو در این دنیا به واقعیت تبدیل می‌کنی، آیا میشه که رویاها و آرزوهای من رو هم تبدیل به حقیقت کنی؟
خدایا! من پاسخِ چیکار کنم‌هام رو می‌خوام...

من باور دارم...
خدا میل ما به رشد رو بی‌جواب نمی‌ذاره.

بازدید : 1318
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 5:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 910
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 5:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

+ ریتم یعنی نظم به علاوه برنامه‌ریزی در حال حرکت

از اول ماه مبارک، برنامه این بود که شب ساعت ۱۱ می‌خوابیدم و همسر اون ساعت می‌رفتند جلسه‌‌های کاری‌شون و وقتی حدود ساعت سه هکر نست برمی‌گشتند من رو بیدار می‌کردند. بعدش یا نماز، یا دعا یا گفتگو با همسر و سحری خوردن با ایشون. بعد بین الطلوعین رو بیدار می‌موندم و مقداری قرآن می‌خوندم و بعد دوباره دو- سه ساعت می‌خوابیدم.
دیشب خوابمون دیر شد و بعدش هم دیگه خوابم نبرد. ساعت یکِ شب بود که شروع کردم فایل‌های ۳ و ۴ و ۵ و ۶ شرحِ کتابِ "آن‌سوی مرگ" رو گوش کردم.
بعدش هم پا شدم رفتم ابوحمزه خوندم.

ترجیح میدم توضیح دیگه‌ای ندم. ولی اینو باید اینجا می‌نوشتم.

اذان مغرب رو که می‌گه و افطار می‌کنیم، میزنیم کانال سه، درس اخلاق آقا رو می‌بینیم و می‌نیوشیم، بعد می‌زنیم کانال یک، صحبت‌های حضرت امام رو می‌بینیم و می‌نیوشیم. بعد برمی‌گردیم کانال سه و اون موقع تیتراژ سریال هم داره میره... راحت بدون تبلیغات و ارزش افزوده :)
استاد سلطانی: "ما با تاریک شدن هوا، همه‌ی چراغ‌های منزل را روشن می‌کنیم و نیمه شب یک دفعه همه را خاموش می‌کنیم و به خواب می‌رویم و حیرانیم که چرا اینقدر عصبی هستیم. این تعارض با نظم طبیعت برای ما عادی شده است. خیلی ساده می‌توانیم با دیمر (تنظیم کننده نور چراغ) نور منزل را آرام آرام کم کنیم و بعد آماده خوابیدن شویم."
از ساعت ۹ و نیم- ده لامپ‌ها رو کم کم خاموش می‌کنیم. مسواک و دستشویی و روند معمول، حدود نیم ساعت طول می‌کشه. اما متاسفانه همیشه اوضاع خوب پیش نمیره. این ریتم با وجود همه‌ی کاستی‌هاش، یک ریتم ایده‌آل با توجه به زندگی در شهر و با مقتضیات زندگی معمول ماست و من امیدوارم در روزهای آینده بیشتر به این ایده‌آل نزدیک بشیم. آمین :)

بازدید : 1379
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

الان که ماه رمضان هست، تصمیم گرفتم در مورد یه تجربه تلخِ قدیمی‌براتون بگم... دقیقا چون ماه رمضان هست و شنیدنش موضوعیت داره و این داستان خیلی حرف‌ها تو دلِ خودش داره...
وقتی ۵ سالم بود، مامان من و رضا رو گذاشت مهدِ قرآن. به جای مهد کودک. من اون‌جا رو خیلی دوست داشتم. مربی‌هامون مهربون بودند و فضای شاد و دلچسبی داشت. انگار اجباری برای یاد گرفتن قرآن وجود نداشت‌‌. خود به خود یاد می‌گرفتیم و حفظ می‌کردیم. چیزی هم که تو خاطرم مونده بیشتر بازی‌های اونجاست... نه چیز دیگه.
در واقع این انتخاب به دلیل علاقه مامان به قرآن بود. تو جوانی خیلی دوست داشت حافظ کل قرآن بشه و حالا این آرزو رو برای ما (من و رضا) می‌خواست.
ما همیشه قرآن رو داشتیم کنار خودمون. حتی وقتی ۸ سالم بود و موقتا از ایران رفتیم، اونجا هم مرور می‌کردیم. حفظ جدید هم کاملا تفریحی بود... همه چیز تفریحی بود. اون سال‌ها ورزش هم تفریحی بود... از وقتی همه چیز اجباری شد، همه چیز خراب شد.
گذشت و گذشت تا اول دوم دبیرستان بودم و پامون دوباره به همون مهد قرآن باز شد. بعد از ظهرها که مهد تعطیل بود اون‌جا کلاس قرآن برگزار میشد. همون گرایش کمال‌گراییم گولم زد و تصمیم گرفتم برم و یکی دو ساله حافظ کل بشم.
اما نمی‌دونم تقدیر چرا اینطور رقم خورد. نمی‌دونم دلیلش این بود که بعد از مدت‌ها که برگشته بودیم ایران هنوز با خیلی چیزا خو نگرفته بودم. هنوز با مدرسه مچ نشده بودم و مدرسه زیادی خسته‌م می‌کرد یا اینکه معلم خوبی نداشتم...

معلم سخت گیری بود و بد اخلاق. شاید هم کسی بگه اخلاق خاص خودش رو داشت اما از نظر من اخلاق خوبی نداشت و من نمی‌تونستم در مقابلش تمرکز کنم. البته قطعا اون خستگی مدرسه هم بی‌تاثیر نبود چون بعدها فهمیدم کلاس‌های آموزشی بعد از ظهر برای من اصلا بازدهی نداره، اونم وقتی که صبح تا ظهر مشغول درس و مشق و اینام. مثل کلاس آموزش رانندگی و داستانش...
بنابراین اوضاع حفظ من خوب پیش نمی‌رفت. در عرض یکی دو ماه ۳_۴ جزء حفظ جدید داشتیم سر کلاس که من فقط یک جزء رو خوب حفظ کرده بودم... آخرین بارها بعد از کلی کشمکش ‌که خواست منو محک بزنه، تا مشخص بشه که من می‌تونم کلاس رو ادامه بدم یا نه، بعد از یکی دو سوال که جوابش رو شتابزده گرفت، ناگهان بهم گفت سوره فلق رو بخون. اون زمان ما داشتیم اجزاء ۲۵، ۲۴، ۲۳ و ... رو حفظ می‌کردیم. برای همین کمی‌شوکه شدم که سوره‌ای به این راحتی رو بهم گفت و در عین حال دور از فضای ذهنم. احساس کردم بهم تو سری خاصی زد. خوندم ولی نه روان و سلیس...
معلم سرش رو تکون داد و هیچ نشانه رضایتی ازش ندیدم. اکثر مواقع همینطور بود. اون متوجه نبود که من روحیه حساسی دارم. پدر و مادرم هم متوجه نبودند که من دارم آسیب می‌بینم و از حفظم هیچ لذتی نمی‌برم. بلکه فقط دارم رنج می‌کشم. نمی‌دونم چرا به رفتارهام دقیق نمی‌شدند وقتی خسته و کوفته از کلاس حفظ _که یک‌سره از مدرسه اونجا می‌رفتم_ برمیگشتم و می‌رفتم توی روشویی، جوراب‌هام رو میشستم و با خستگی می‌رفتم سراغ درس و قرآنم، ازم نمی‌پرسیدند: اوضاع چطوره؟
بلاخره تیر خلاص وقتی زده شد که معلم بهم گفت: تو هیچ وقت حافظ قرآن نمیشی.
برگشتم خونه و رفتم داخل کمد اتاقم و بیشتر از یک ساعت مثل آبشار گریه کردم.
فقط بعد از اون بود که مامان اومد کلاس و باهاشون صحبت کرد. ولی دیگه بی‌فایده بود چون مقاومت من در هم شکسته شده بود.
حفظ با اون معلم رو رها کردم.
بعد از اون تجربه هر بار قرآن رو باز کردم که حفظ جدید یا مرور کنم، یاد اون جمله معلم می‌افتادم و توی ذهنم بی‌وقفه تکرار میشد. با این وجود دلم نمی‌خواست قرآن رو رها کنم. خواندنش آرامش حقیقی بهم میداد. به تجربه متوجه شده بودم که دوری از قرآن، پژمرده‌م می‌کنه.این بود که بیهوده به در و دیوار می‌زدم تا از قرآن فاصله نگیرم. این کلاس و اون کلاس کردم ولی بی‌فایده بود... من دیگه حافظ قرآن نمی‌شدم که هیچ! یک شکست خورده واقعی بودم.
تیر خلاص بعدی هم وقتی زده شد که سال ۹۴ رضا حافظ کل قرآن شد.احساس کردم استعداد ذاتی ندارم. اون می‌تونه، من نمی‌تونم...
اما خب کسی که از وقتی یادش میاد قرآن خونده، حالا کم یا زیاد، منقطع یا پیوسته، هیچ وقت نمی‌تونه قرآن رو کامل ببوسه و بذاره کنار.
وقتی از تلویزیون داره صوت قرآن مجلسی پخش میشه، وقتی توی کتاب درسیش قرآن می‌خونه، وقتی داره تفسیر قرآن می‌خونه، وقتی لا به لای مطالب کتاب به یک آیه از قرآن استناد میشه... نمی‌تونه مثل بقیه بهش نگاه کنه. مخصوصا برای منی که یه عالمه محفوظات پخش و پلا از اول و وسط و آخر قرآن داشتم.
گذشت و گذشت تا...
متوجه شدم من مدت‌هاست سوره ذاریات رو حفظم در حالی که هیچ وقت قصد حفظ کردنش رو نکردم. من فقط یه مدت زیادی برای افزایش رزق و روزی هر روز بین الطلوعین اونو از روی قرآن می‌خوندم.
همینطور سوره حشر رو... سوره حشر رو فقط ۴۰ بین الطلوعین خونده بودم و در آستانه حفظ شدن بودم.
و همینطور سوره ق.
تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم.
این بار عجله نکنم. بذارم هر حفظِ قدیمی‌یا جدیدی اول در جانم رسوب کنه و بعدش برم سراغ بعدی‌.

یاد بگیرم مثل سوره حجرات و مجادله که با خوندن معانیِ تدبری آیات اونا رو به خاطر سپردم، این بار در مورد همه سوره‌ها، حداقل بدون فهمیدن معانی ظاهرشون از کنارشون نگذرم...
فقط چون باید حافظ بشم... این بی‌معنیه‌...


بد نیست برای حفظ سوره‌ها یه نگاه به خواص سوره هم بکنیم. مثل سوره مدثر که روایت داریم از امام صادق علیه السلام: هر کس می‌خواد حافظ قرآن بشه، بر این سوره مداومت کنه...
بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایها المدّثّر. قم فانذر. و ربک فکبّر. و ثیابک فطهّر. و الرجز فاهجر. و لاتمنن تستکثر. و لربک فاصبر... کلا انه تذکره. فمن شاء ذکره. و ما یذکرون الا‌‌ان‌یشاء الله، هو اهل التقوی و اهل المغفره.


کتاب چگونه قرآن را حفظ کنیم از آقای شهریار پرهیزکار هم کتاب خیلی خوبیه... خیلی قدیمی‌هست ولی هنوزم تر و تازه است.


حالا اینم بگم که تازه دو ماهه این رویه جدید رو در پیش گرفتم. حالا مونده تا حفظم تموم بشه‌... ولی تهش اینه که من به آرامش رسیدم.

بازدید : 598
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

عوام و خواص، بیسواد و دانشمند...
از یک منظر هر دوی این تعابیر تشکیکی هستند و از منظری دیگر کاملا شانی هستند.یعنی فرد الف، به نسبت فرد ب، دانشمند است و همین فرد به نسبت فرد ج، بیسواد.
اما اگر در شانِ عالمیتِ علمِ طب، فرد الف را در نظر بگیریم، وی بیسواد است و همین فرد در شانِ عالمیت علمِ ادبیاتِ عرب، باسواد است.
به همین ترتیب، اولاً اطلاقِ عوام بودن و عامی‌بودن و ... به یک فرد، خالی از مغالطه‌ی "توهین" نیست. ثانیاً نشانگر این است که فردی که برچسبِ عامی‌را بر دیگری می‌زند، خودش در سطح یا شانی از ساده‌انگاری و عامی‌بودن بوده‌است که به راحتی فرد مدّ نظرش را اینگونه می‌نوازد چرا که می‌توانست با دلیل و برهان مدعای خود را ثابت کند.
فردی که به نظر فردی دیگر عامی‌است، اولا ممکن است در یک حیطه‌ی خاص عامیانه فکر کند، حرف بزند یا عمل کند، ولی در حیطه‌ی تخصصی خودش یا حیطه‌ای که به آن اشراف دارد، کاملا حرفه‌ای رفتار کند. ثانیاً ممکن است در یک مساله‌ی خاص فردی از فردی دیگر حرفه‌ای تر عمل کند یا سخن بگوید ولی در مساله‌ای دیگر از همان رشته و حوزه، از دیگری تسلط کمتری داشته باشد.
شاید چراییِ اینکه ما به راحتی در ذهنمان به کسی برچسب سادگی و نفهمی‌و عامی‌بودن می‌زنیم، ترکیبی است از خلقیاتی که درونمان به عادت تبدیل شده است و منظرِ مواجههِ متفاوتِ ما با مساله.
بنابراین علاوه بر مطالب فوق الذکر، حتما احتیاط کنیدو به دیگران به راحتی برچسب عوام بودن نزنید. شاید منظر مواجه آن‌ها و شما در یک مساله واحد کاملا با هم متفاوت باشد‌.
مثلا یک طبیب تشخیص می‌دهد که مراجعش توانایی روزه گرفتن را ندارد ولی خودِ فرد اظهار می‌کند که می‌تواند. ممکن است طبیب در دلش بگوید: عجب نفهمی! این در حالی است که شارع اجازه‌ی تخطی از دستور طبیب را به مکلف داده‌است. چرا که طبیب با علم حصولی نظر می‌دهد و مکلف به جسم و جانش علم حضوری دارد و علم حضوری از علم حصولی بالاتر و بر آن مقدم است.
یا ممکن است یک کارشناس اقتصادی و یک کارشناس سیاسی با هم در خصوص روند رشد یا رکود یا سقوط بازارِ سرمایه یا بازار ارز و سکه به بحث بنشینند. یکی از منظر اقتصادی می‌گوید و دیگری سیاسی. لزوما یکی از این دو کاملا صحیح نیست و یا دیگری کاملا غلط. تشکیکی است و به اقتضای شرایط، اثرگذاری هر یک از دو عامل تغییر می‌کند.
بهانه‌ی تفکر پیرامون این مساله، "عامی" خطاب شدنم توسط یکی از وبلاگ‌نویسان محترم بود در مورد مساله کرونا. (و احتمالا در آینده در مورد بورس با دیگر عزیزان)
برای پاسخ دادن، راه‌های دیگری هم وجود داشت اما من سکوت کردم و لازم ندانستم که چیزی در این باره بنویسم، الّا اینکه بعداً احساس کردم، هیچ کس نیست که از این خصیصه‌ی خودبرترانگاری کاملا مبرا باشد مگر اینکه با تمام وجود و با آگاهی کامل به جنگ با این رذیله رفته باشد. بنابراین ضمن تشکر از ایشان، در درجه‌ی اول این مطلب را برای تذکر به خودم نوشتم.
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیّه و عرفان الحرمه و اکرمنا بالهدی و الاستقامه و سدّد السنتنا بالصواب و الحکمه و املاء قلوبنا بالعلم و المعرفه...
من همین هستم. منظر مواجهه من کاملا در دایره تفکرات ایدئولوژیکم محدود می‌شودو خط کشم در مسائل اجتماعی، درون دینی و در مسائل اقتصادی، اقتصاد مقاومتی است و از اقتصاد کلاسیک و جامعه شناسی غربی چیزی نمی‌دانم. به معادلات غیبی بیشتر از دو دو تا چهارتا اعتقاد دارم و نظم دنیای مدرن را در برابر طوفان انقلاب اسلامی‌مثل برگ خشکی شکننده می‌بینم.
اینجا در این وبلاگ، فقط برای کسانی می‌نویسم که "یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون" و کسانی که "یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون"

بازدید : 522
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه
پاسخ:
سلام. طاعاتتون قبول درگاه ایزد منان

خوب شد شما این مسائل رو پرسیدید که من یه توضیح کوچولویی بدم:

در درجه اول نیتم از نوشتن این پست این بود که همونطور که یکی از دوستانِ بیانی، دیگر دوستان بیانی رو از ورود به بورس ترسوندند، من به نوبه خودم و حسب اطلاعاتم به دوستان بگم که شرایط اصلا مه آلود و خطرناک نیست و می‌تونه فرصت ساز باشه و واقعا شرایط فعلی شرایط خوبی هست.

نکته دوم همینه که شما فرمودید: بلدی می‌خواد. دانش بورسی می‌خواد. برای همین من خودم یک پکیج آموزشی خوب خریدم و به دوستانی که مایلند حرفه‌ای بیان در این فضا توصیه می‌کنم. چون واقعا مهمه که بلد باشیم.

اما در خصوص ضرورت ورود به بورس: راستش هیچ ضرورتی وجود نداره‌. من از بچگی معامله کردن رو دوست داشتم و این یک علاقه شخصی بوده برام. شاید یکی دوتا از داستان‌ها و خاطراتم رو اینجا نوشتم :)

اما به شمایی که خودتون یک شغل با درآمد مناسب دارید توصیه نمی‌کنم که یک ورود طوفانی داشته باشید. بهترین پیشنهاد برای شما اینه که کد بورسی تون رو بگیرید و با همین سرمایه اندک، فقط عرضه‌های اولیه رو خریداری کنید (یعنی سهام شرکتی که برای اولین بار وارد بورس میشه و می‌خواد استارت کارش رو بزنه) سهام شرکت‌هایی که عرضه اولیه می‌شن در مدت کوتاه یکی دو ماهه دوبرابر میشن و این یعنی شما می‌تونید پس اندازتون رو وارد چرخه تولید کنید و در عین حال کم کم دوبرابر و چند برابر کنید.

حتی بد نیست برای فرزند تون کد بورسی بگیرید و به عنوان پس انداز ده ساله یا بیست ساله، براش عرضه‌های اولیه بسیار کوچک مثل همین عرضه اولیه‌ی روز چهدرشنبه گذشته که فکر کنم ۲۰ هزار تومن بود رو بخرید. شاید این پول الان براتون مهم نباشه اما تا ده سال دیگه چندین برابر میشه.

حالا اینا مثال بود. منظور من اینه که پس اندازتون رو راکد نگه ندارید. البته سکه‌تون رو نفروشید... اصلا!!! خیلی آرام پس‌اندازی که کاملا بهش احتیاج ندارید رو آرام آرام وارد بورس کنید و اصلا شتابزده خرید و فروش نکنید. اگر (به جز عرضه اولیه) چند سهمِ بنیادی با مشورت کسانی که دستی بر آتش دارند بخرید و برای بلند مدت نگه‌دارید بعید می‌دونم پشیمون بشید.

حالا این ضرورت رو خودتون تعیین کنید. من پیشنهاد می‌کنم خانم‌تون رو تشویق کنید. شاید ایشون دوست داشته باشن که اندک زمانی رو صرف یادگیری این کار کنند. و اگر تمایلی به ورود در این عرصه ندارید اصلا فکر نکنید که شما در چرخه اقتصادی کشور مشارکت نکردید.

من وقتی گفتم راه دراز و پر افتخاری در پیش داریم، منظورم در تمامی‌ابعاد اقتصاد کشور بود. بورس با همه بزرگیش بخش کوچکی از اونه...

اما در خصوص اینکه بورس چطور باعث رونق تولید میشه، کمی‌بحث طولانی میشه و توضیحش مستلزم اینه که با فضای عرضه و تقاضای بورس و سهامداران حقیقی و حقوقی شرکت‌ها آشنایی اجمالی داشته باشید. توضیحش واقعا مفصله. ولی بله... باعث رونق تولید میشه. البته الان که اوضاع اینطوری شده که ورود پول به بورس زیاد شده با حجم بالا، شرکت‌ها باید تدبیر کنند و سریع افزایش سرمایه بدن و خودشون رو چاق و چله کنند تا این پول واقعا باعث رونقشون بشه تا‌‌ان‌شاءالله این شیب مثبت همیشه تداوم داشته باشه.

امیدوارم کلیت مطلب مفید بوده باشه.

من از دوستانی که جوابشون رو ندادم واقعا معذرت می‌خوام. بی معرفتی هست. منو ببخشید. ولی با گوشی خیلی وقت زیادی ازم گرفته میشه. ببخشید. :(

برچسب ها
بازدید : 979
جمعه 11 ارديبهشت 1399 زمان : 17:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

صالحه

مدت زیادی بود که سریال‌های تلویزیون حالم رو خوب نمی‌کرد. از جنس من نبود. نمی‌دیدمشون... قهر کرده بودم با تلویزیون. بهش گفتم چیزی نداری که ارزشش رو داشته باشه یک ساعت وقتم رو به پات بریزم.

آخرین چیزی که به معنای واقعا دوستش داشتم، وضعیت سفید بود. دردهام رو کم کرد. روی زخمم مرهم گذاشت و اون رو بست. وقتی به خودم اومدم دیدم حتی جاش هم نمونده. من به امیرمحمد گلکار و خانواده‌اش بدهکارم. یه کاسه نذری... یه شاخه گل......

تا دیشب... که قسمت سوم سریال سرباز رو دیدم و از تک تک فریم‌هاش لذت بردم.

مصطفی گفت: بعضی از کارهای رفتارهای یلدا شبیه توئه، بعضی از رفتارهای یحیی شبیه من.

گفتم: یعنی من اینقدر منفعت طلبم؟

کلی خندید و لفتش داد و آخرش گفت: نه...

شوخی کرده بود ولی اعتراف می‌کنم نگران شدم.

حالم از این همه طمع ورزی و منفعت طلبی و سود محوریِ یلدابه هم می‌خوره. البته یه جاهایی هم آدم دلش برای یلدا می‌سوزه‌. آخه یلدا معمولیه. واقعا معمولی‌‌‌...مثل هزاران دختر دیگه‌ای که توی این شهر، این کشورند‌ و من بعضی‌هاشون رو میشناسم و دوستشون دارم.

ولی یحیی خیلی معمولیه اما در عین حال آرمانی. خیلی آرمانی. دل هیچ‌کس برای یحیی نمی‌سوزه. فقط آنالیزش می‌‌کنه و روی کارهاش خط کش می‌ذاره.

برای یحیی، مادر، یعنی مقدس ترین انسان زمینیِ زندگی... مادر براش خط قرمزه. اون ارزش خانواده رو خوب می‌فهمه و ازش دست نمی‌کشه. درسش رو هم خوب خونده ولی بهش وابسته نیست. نفسش رو میشناسه و روش سواره، نه اینکه نفسش روش سوار باشه...

و زیبایی خیره‌کننده‌ی این فیلم در به تصویر کشیدن همین مفاهیمِ عمیق زندگی در یک قاب ساده است. شما رو نمی‌دونم اما من عاشق همین ریتم آرام و روایت قصه‌گونه‌ی فیلم شدم که دقیقا مثل زندگیِ عادی ۹۰ درصد مردم این کشوره.توی خونه‌های قدیمی‌یا آپارتمانیِ قوطی کبریتی زندگی می‌کنند و هنوز به آرمان‌هاشون وفادارند.

من عاشق این سریال شدم. شما رو نمی‌دونم :)


ممکنه بعضی‌ها بگن این فیلم ارزشی هست، شعاری هست، حرفه‌ای نیست، پس ارزشی نداره...

عجیبه که این افراد هنوز هم عالَمِ افرادِ اطرافِ خودشون رو یک ذره هم درک نکردند... عجیبه... این زندگی روزمره ماهاست... به دیدنش خوش آمدید!


یادمه چند سال پیش که یک سری ازهنرمندان با مقام معظم رهبری دیدار خصوصی داشتند و اتفاقا در همون دیدار، آقای آرش مجیدی، نقش اول فیلم هم حضور داشتند.حضرت آقا اونجا گفتند برای به تصویر کشیدن مفاهیم دینی لزوما نیازی نیست نماز خوندن رو نشون بدید...

دیشب که یحیی توی دانشگاه برای یلدا وُیس فرستاد و بعد پاکش کرد تا با لحنِ بهتری همون پیام رو دوباره بفرسته، اندازه صد تا نماز حرف داشت...

واقعا به تمام عوامل فیلم باید تبریک گفت... دست مریزاد.


+ تصویر پست هم کارِ خودمه که چند وقت قبل به مادر شوهرم هدیه دادم :) قسمت شد اینجا به خاطرِ توجه این سریال به مادر ازش استفاده کنم.

بازدید : 561
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 12:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

همسرداری، مادری برای بچه‌ها و یک شغل خوب و پردرآمد و تحصیل هم‌زمان...
اگر این‌ها در چهارچوب یک چهاردیواری به نام خانه ممکن است...
پس
من یک خانه‌دارِ تمام وقتم 😉


موقت: منتظرم اینترنت منزلمون وصل بشه تا پیام‌ها رو با رایانه شخصیم جواب بدم. ببخشید من رو که با گوشی این کار رو نمی‌کنم. واقعا سرعت اینترنت کسل کننده است!

بازدید : 1233
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 12:27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

نمی‌دونم در پست قبل چقدر در تصویر سازی موفق بودم. هنوز به جانِ مطلبی که می‌خواستم نرسیده بودم که رشته‌ی کلام طولانی شد و رسید به جای دیگری‌...
چیزی که این بار می‌خوام بگم از قدم‌های کوچکی هست که هر روز و دقیقه و لحظه‌های ما رو تشکیل می‌دهند.
باور...
باور به اینکه هر کاری که می‌کنیم به اندازه‌ی ابدیت برای ما اثر داره، باوری هست که به دست آوردنش کمی‌سخته ولی حتی فکر کردن بهش ما رو به این باور نزدیک می‌کنه. این مقدمه یک...
مقدمه دوم اینه که ما انسان‌ها در حالِ طی مسیر هستیم. این انسان در دو ساحت فرد و جامعه هست و از اون‌جایی که نهایتا مسیرِ آسفالته، مسیری هست که جمع و جامعه ازش گذر می‌کنه، بنابراین مسیری که جامعه میره، خیلی مهم‌تره. برای همین می‌گیم: اهدنا الصراط المستقیم. و نه: اهدنی...
طیِ مسیر... مقدمه‌ی دومه...
حواسمون باشه که داریم یک راه رو طی می‌کنیم. راهی که قراره خدا بهمون بر اساس اون راه، جزا و پاداش بده یا کیفر و عقاب کنه.
راهی که ما انتخاب می‌کنیم باعث میشه ادامه‌ی زندگی‌مون مشخص بشه. برای همین انتخاب راه، گاهی از طیِ خودِ راه مهم تر میشه. برای همین اگر یک کافر در لحظه‌ی جان دادن، مسلمان بشه و بگه: اشهد‌‌ان‌لااله الا الله و اشهد‌‌ان‌محمد رسول الله، بهشتی میشه. چون راهش رو تغییر داده. چون اگر زنده می‌موند و ادامه میداد، واقعا مثل یک مسلمون زندگی می‌کرد.
روایت داریم از معصوم با این مضمون که فردی خدمتشان عرض کرد من در جوانی قدرت انجام فلان عبادت رو داشتم و الان که پیر شدم، بدنم من رو یاری نمی‌کنه. فرمودند: ثواب همون عبادت برای تو ثبت میشه.
شاید با خودمون بگیم خداوند چرا با آدم‌ها اینطور معامله می‌کنه؟ جوابش ساده است. چون پروردگار بر تمام ساحت‌های وجودی انسان احاطه داره، و می‌فرماید: قل کل یعمل علی شاکلته. یعنی همه طبق شکلی که گرفتند، گِلی که خشک کردند، درختی که بزرگ کردند، عمل می‌کنند.
چه کسی عمرِ ابدی داشته باشد... "انما نملی لهم لیزدادوا اثما"
چه هجده سالگی شهید بشود... که کوثر است و الی یوم یبعثون ثمرات و خیراتش در عالم جاری و ساری است...
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده...

+ عنوان جمله‌ای از علامه طباطبایی

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 46
  • بازدید کننده امروز : 47
  • باردید دیروز : 173
  • بازدید کننده دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 331
  • بازدید ماه : 798
  • بازدید سال : 4922
  • بازدید کلی : 68764
  • کدهای اختصاصی