loading...

صالحه +

بازدید : 488
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22

الان که ماه رمضان هست، تصمیم گرفتم در مورد یه تجربه تلخِ قدیمی‌براتون بگم... دقیقا چون ماه رمضان هست و شنیدنش موضوعیت داره و این داستان خیلی حرف‌ها تو دلِ خودش داره...
وقتی ۵ سالم بود، مامان من و رضا رو گذاشت مهدِ قرآن. به جای مهد کودک. من اون‌جا رو خیلی دوست داشتم. مربی‌هامون مهربون بودند و فضای شاد و دلچسبی داشت. انگار اجباری برای یاد گرفتن قرآن وجود نداشت‌‌. خود به خود یاد می‌گرفتیم و حفظ می‌کردیم. چیزی هم که تو خاطرم مونده بیشتر بازی‌های اونجاست... نه چیز دیگه.
در واقع این انتخاب به دلیل علاقه مامان به قرآن بود. تو جوانی خیلی دوست داشت حافظ کل قرآن بشه و حالا این آرزو رو برای ما (من و رضا) می‌خواست.
ما همیشه قرآن رو داشتیم کنار خودمون. حتی وقتی ۸ سالم بود و موقتا از ایران رفتیم، اونجا هم مرور می‌کردیم. حفظ جدید هم کاملا تفریحی بود... همه چیز تفریحی بود. اون سال‌ها ورزش هم تفریحی بود... از وقتی همه چیز اجباری شد، همه چیز خراب شد.
گذشت و گذشت تا اول دوم دبیرستان بودم و پامون دوباره به همون مهد قرآن باز شد. بعد از ظهرها که مهد تعطیل بود اون‌جا کلاس قرآن برگزار میشد. همون گرایش کمال‌گراییم گولم زد و تصمیم گرفتم برم و یکی دو ساله حافظ کل بشم.
اما نمی‌دونم تقدیر چرا اینطور رقم خورد. نمی‌دونم دلیلش این بود که بعد از مدت‌ها که برگشته بودیم ایران هنوز با خیلی چیزا خو نگرفته بودم. هنوز با مدرسه مچ نشده بودم و مدرسه زیادی خسته‌م می‌کرد یا اینکه معلم خوبی نداشتم...

معلم سخت گیری بود و بد اخلاق. شاید هم کسی بگه اخلاق خاص خودش رو داشت اما از نظر من اخلاق خوبی نداشت و من نمی‌تونستم در مقابلش تمرکز کنم. البته قطعا اون خستگی مدرسه هم بی‌تاثیر نبود چون بعدها فهمیدم کلاس‌های آموزشی بعد از ظهر برای من اصلا بازدهی نداره، اونم وقتی که صبح تا ظهر مشغول درس و مشق و اینام. مثل کلاس آموزش رانندگی و داستانش...
بنابراین اوضاع حفظ من خوب پیش نمی‌رفت. در عرض یکی دو ماه ۳_۴ جزء حفظ جدید داشتیم سر کلاس که من فقط یک جزء رو خوب حفظ کرده بودم... آخرین بارها بعد از کلی کشمکش ‌که خواست منو محک بزنه، تا مشخص بشه که من می‌تونم کلاس رو ادامه بدم یا نه، بعد از یکی دو سوال که جوابش رو شتابزده گرفت، ناگهان بهم گفت سوره فلق رو بخون. اون زمان ما داشتیم اجزاء ۲۵، ۲۴، ۲۳ و ... رو حفظ می‌کردیم. برای همین کمی‌شوکه شدم که سوره‌ای به این راحتی رو بهم گفت و در عین حال دور از فضای ذهنم. احساس کردم بهم تو سری خاصی زد. خوندم ولی نه روان و سلیس...
معلم سرش رو تکون داد و هیچ نشانه رضایتی ازش ندیدم. اکثر مواقع همینطور بود. اون متوجه نبود که من روحیه حساسی دارم. پدر و مادرم هم متوجه نبودند که من دارم آسیب می‌بینم و از حفظم هیچ لذتی نمی‌برم. بلکه فقط دارم رنج می‌کشم. نمی‌دونم چرا به رفتارهام دقیق نمی‌شدند وقتی خسته و کوفته از کلاس حفظ _که یک‌سره از مدرسه اونجا می‌رفتم_ برمیگشتم و می‌رفتم توی روشویی، جوراب‌هام رو میشستم و با خستگی می‌رفتم سراغ درس و قرآنم، ازم نمی‌پرسیدند: اوضاع چطوره؟
بلاخره تیر خلاص وقتی زده شد که معلم بهم گفت: تو هیچ وقت حافظ قرآن نمیشی.
برگشتم خونه و رفتم داخل کمد اتاقم و بیشتر از یک ساعت مثل آبشار گریه کردم.
فقط بعد از اون بود که مامان اومد کلاس و باهاشون صحبت کرد. ولی دیگه بی‌فایده بود چون مقاومت من در هم شکسته شده بود.
حفظ با اون معلم رو رها کردم.
بعد از اون تجربه هر بار قرآن رو باز کردم که حفظ جدید یا مرور کنم، یاد اون جمله معلم می‌افتادم و توی ذهنم بی‌وقفه تکرار میشد. با این وجود دلم نمی‌خواست قرآن رو رها کنم. خواندنش آرامش حقیقی بهم میداد. به تجربه متوجه شده بودم که دوری از قرآن، پژمرده‌م می‌کنه. این بود که بیهوده به در و دیوار می‌زدم تا از قرآن فاصله نگیرم. این کلاس و اون کلاس کردم ولی بی‌فایده بود... من دیگه حافظ قرآن نمی‌شدم که هیچ! یک شکست خورده واقعی بودم.
تیر خلاص بعدی هم وقتی زده شد که سال ۹۴ رضا حافظ کل قرآن شد. احساس کردم استعداد ذاتی ندارم. اون می‌تونه، من نمی‌تونم...
اما خب کسی که از وقتی یادش میاد قرآن خونده، حالا کم یا زیاد، منقطع یا پیوسته، هیچ وقت نمی‌تونه قرآن رو کامل ببوسه و بذاره کنار.
وقتی از تلویزیون داره صوت قرآن مجلسی پخش میشه، وقتی توی کتاب درسیش قرآن می‌خونه، وقتی داره تفسیر قرآن می‌خونه، وقتی لا به لای مطالب کتاب به یک آیه از قرآن استناد میشه... نمی‌تونه مثل بقیه بهش نگاه کنه. مخصوصا برای منی که یه عالمه محفوظات پخش و پلا از اول و وسط و آخر قرآن داشتم.
گذشت و گذشت تا...
متوجه شدم من مدت‌هاست سوره ذاریات رو حفظم در حالی که هیچ وقت قصد حفظ کردنش رو نکردم. من فقط یه مدت زیادی برای افزایش رزق و روزی هر روز بین الطلوعین اونو از روی قرآن می‌خوندم.
همینطور سوره حشر رو... سوره حشر رو فقط ۴۰ بین الطلوعین خونده بودم و در آستانه حفظ شدن بودم.
و همینطور سوره ق.
تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم.
این بار عجله نکنم. بذارم هر حفظِ قدیمی‌یا جدیدی اول در جانم رسوب کنه و بعدش برم سراغ بعدی‌.

ثواب معلمی‌تان را کباب نکنید
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 515
  • بازدید کننده امروز : 516
  • باردید دیروز : 678
  • بازدید کننده دیروز : 673
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4245
  • بازدید ماه : 2033
  • بازدید سال : 9358
  • بازدید کلی : 24780
  • کدهای اختصاصی