loading...

صالحه

دلم می‌خواست در مورد خیلی چیزها بنویسم. یه ذره سیاسی و فرهنگی، مخصوصا در مورد سندروم بی‌قراری اظهارِ نظر! اما قبلش می‌خوام در مورد روزه‌اولی بودنِ فاطمه‌زهرا بن...

بازدید : 7
دوشنبه 19 اسفند 1403 زمان : 18:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صالحه

دلم می‌خواست در مورد خیلی چیزها بنویسم. یه ذره سیاسی و فرهنگی، مخصوصا در مورد سندروم بی‌قراری اظهارِ نظر! اما قبلش می‌خوام در مورد روزه‌اولی بودنِ فاطمه‌زهرا بنویسم. که باید بگم بزرگترین شانس زندگی مصطفی بوده. چون اگر فاطمه‌زهرا روزه‌اولی نبود، من این‌همه آشپزی نمی‌کردم و خبری از افطار و سحر هم نبود.
ولی الان حتما برای سفره افطار، یه چیز خوب، مثلا کاچی، شله‌زرد، سوپ، لقمه نون‌پنیر سبزی و گردو، یا به همراه زیتون و گوجه که دیگه لقمه مورد علاقه خودم میشه، آماده می‌کنم.
برای سحر، حتما غذای برنجی و سالاد شیرازی....
حالا چرا اگر دخملی نبود، هیچی درست نمی‌کردم؟ چون وقتی از دانشگاه برمیگردم خونه، خونه کن فیکون... و خسته‌ام و خوابالو. اگر بخوابم، کارها می‌مونه و هیییییچ کس هم در هیچ کاری کمکم نمی‌کنه. اگر هم نخوابم؛ ساعت ۸ شب جنازه میشم.
روزهای دیگه هم چندان فرقی نداره چون کلی کار دارم و مطالعه باید بکنم، بنویسم و متمرکز باشم. اما وقتی این کارها رو می‌کنم، بچه‌ها دوباره از غفلتِ تمرکزیِ من سوء استفاده می‌کنند و خونه رو می‌ترکونند.
و از نظر مصطفی، به جز روز اول ماه مبارک که خونه مادرم بودیم، همه‌ی روزا دمِ اذان جیغ جیغ کردم و دعوا راه انداختم.
البته که به خودم حق میدم! به نظر من، مصطفی جان علاوه بر اینکه وقتی می‌رسه خونه، به خودش حق استراحت کامل میده، بلکه حتی سعی نمی‌کنه با دختراش حرف بزنه که کمتر ریخت و پاش کنند یا کمتر جیغ و داد کنند و اعصاب من رو به فنا ندن. ضمن اینکه ایشون خیلی از شب‌ها به دلایل گوناگون، ساعت ۱۱ و ۱۲ از خونه میزنه بیرون و اصلا قبول نداره که این رفتارش درست به اندازه جیغ و دعواهای من زشته! حتی قبول نداره که اکثر شب‌ها این کار رو می‌کنه! ولی جیغ‌جیغ‌های قبل افطار من رو میشمره! همیشه من باید دست تنها بچه‌ها رو بخوابونم. طبیعتا خیلی فرسایشی هست و همین چیزا من رو از بچه‌داری داره متنفر می‌کنه. چون از اون طرف هم همسر تلاشی برای کمک کردن به من برای زود خوابوندن بچه‌ها به عمل نمیاره‌.
صدالبته از دست همسرخان خیلی شاکی‌ام. برای همین دمِ افطار دیگه وحشیِ وجودم بالا میاد. اما خب :) همسرخان اصلا این کم‌کاری‌های خودش رو نمی‌بینه و معتقده که خوشی زده زیر دلِ من.
من حتی انقدر خوشی زده زیر دلم که دلم نمی‌خواد عید برم مشهد! یعنی همون ده روزی از عید که محل کار همسرخان برامون هتل خوب گرفته... من دلم نمی‌خواد برم چون اونجا هم بساط جلسه بازیِ همسرخان و همکارانش به راهه. آره! اصلا دوست ندارم با همسر و بچه‌ها باشم. چی میگید؟
دیشب خیلی دلم گرفت. توی دلم گفتم: خدایا تو برای من همسر انتخاب کردی. مگه من چقدر نقش داشتم توی انتخابش؟ چرا هیچ‌کار نمی‌کنی؟ چرا یه کاری نمی‌کنی که تغییر کنه؟ چرا فقط من باید تغییر کنم و خودم رو بهبود بدم؟
جواب این سوالات رو دیدگاه‌های جزمی‌و متعصبانه مذهبی‌های سنتی اینجوری میدن: همسرته! ولایت داره بر تو...
آخ که چقدر متنفرم از این ادبیات.
البته این ادبیاتِ مصطفی نیست. اما در همین هوا نفس کشیده و رشد کرده. البته که قدردانش هستم که داره زندگی‌مون رو از لحاظ مادی تامین می‌کنه. ولی فقط همین؟ این دلیلِ مناسبی برای یک زندگی مشترک نیست. لااقل توی این دوره زمونه.
اینجاست که میگم کاش کسی شبیه خودم رو پیدا می‌کردم. صدالبته دیگه نرگسی که الان هستم نبودم.
ماه رمضونه... و من گاهی اشک می‌ریزم پیش خدا. که‌‌‌ای خدا، ببین من جراتِ قورت دادنِ یک قطره آب بی‌اجازه تو رو ندارم. من جرات مخالفت با تو رو ندارم. من دارم همش توی پازل تو بازی می‌کنم. من اگه دارم اینجوری زندگی می‌کنم، چون پازل عجیب و غریبِ تو به من میگه چیکار کنم. من تهِ تهش می‌تونم پازلِ زندگیم رو نچینم یا غلط غلوط بچینم.
لایمکن الفرارِ من حکومتک. پس چرا من اینقدر تنهام؟ چی برام قایم کردی؟ چی برام کنار گذاشتی یه جایی؟ چشم روشنی....

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 182
  • بازدید کننده امروز : 49
  • باردید دیروز : 35
  • بازدید کننده دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 405
  • بازدید ماه : 594
  • بازدید سال : 2213
  • بازدید کلی : 66055
  • کدهای اختصاصی